tehran_far_milad_09_2
image_pdf

نویسنده: مسعود اسماعیل‌لو

نشریه آزادی اندیشه، شماره ۴، تیر ۹۶، صفحه ۱۱۳ تا ۱۳۰

کلیدِ خوانشِ این مطلب: ”معنای شهر و شهروندی، حقوق شهروندی، امنیتِ جانی و مالی و معنویِ شهروندی” و نگاهِ کوتاهی به وضعیتِ کنونیِ شهرِ تهران و جایگاه ساکنانان شهر

در علومِ معماری و شهر سازی، شهر همچون یک‌واقعیتِ بسیار پیچیده‌ی اجتماعی، ارگانیک و انسانی، ابتدا شناسایی، سپس تجزیه و تحلیل و  بعد تعریف می‌شود. بنابراین، در قدمِ نخست، برای درک آسان‌تر مطلب در محدودی این نوشتارِ مختصر، با مقدمه‌ی بسیار کوتاهی به ریشه‌شناسی واژه‌ی ”شهر” و معناهای آن، به‌عنوان یک پدیده‌ی ”واقعیِ اجتماعی”، و ”آرمان‌شهر” به‌عنوانِ یک الگوی اجتماعیِ  ایده آل و آرمانی و دست‌نیافتنی، می‌پردازیم.

در تمدن کهن ایران و زبانِ فارسی، ”شار” و ”شهر” دو واژه‌ی کهن و باستانی هستند که از دو  واژه‌ی  ”شتر”، ”خشتر”، به معنی ”شاهی کردن” آمده‌اند، یعنی محل استقرار قدرت و دولتِ پادشاهی و حکومت کردن و اداره کشور.

 صورت فارسی میانه آن نیز šahr در معناهای مُلک، سرزمین، قلمرو، کشور سلطنتی، شاهنشاهی به کار می‌رفته است.

معنای کنونی ”شهر” و ”شهروندی”  در دورانِ معاصر، دستخوش  تغییرات و تحولاتِ چشمگیرِ مکانی و زمانی گردیده، مخصوصاً در دوران پساصنعتی، پسااقتصادی، پساسرمایه داریِ جوامعِ پیشرفته بشری.  بنابراین، برای  آشنایی و درک و فهم ”فرم و محتوای” شهر، همچنان می‌بایست به ”فرم” شهر ها و ”مفهوم‌های” شهری، از گذشته‌ی دور تا این عصرِ نو پرداخته شود.

در غرب، ریشه‌ی واژه‌ی ”شهر” از واژه‌ی زبانِ لاتین ”چی ویتاس” civitas اقتباس گردیده که به‌نوبه خود، این واژه از واژه‌ی ”چی ویس” civis برگرفته‌شده است.

واژه‌ی ”چیتادینو” cittadino به زبانِ لاتین یا همان ”سیتیزن” citizen به زبان انگلیسی، از واژه‌ی ”چیویس”   civis برگرفته شده، به معنای ”شهروند”، که هم‌اکنون به‌عنوان یک مفهومِ کلیدیِ حقوق‌مندی و تکلیف شناسیِ تک تکِ افرادِ جامعه نسبت به تمامِ جامعه، موردِ استفاده‌ی اکثرِ جامعه‌های متمدن و پیشرفته بشری قرار گرفته است.

واژه ”آرمان شهر” یا همان ”اتوپیا”

واژه‌ی ”اوتوپیا” برای اولین بار از طرفِ  “توماس مور ” انگلیسی (۱۴۷۸-۱۵۳۵ میلادی ) وزیرِ هانری هشتمِ کشورِ انگلستان، ارائه و مطرح شد. توماس مور از  یک ”مکانِ نامشخص” و ”شهری خیالی و رویایی” صحبت به‌میان آورده، که فقط در  دنیایِ تصور و خیال شکل و محتوا می‌گیرد . او معتقد بود که انسان هرگز نمی‌تواند  این شهر را عملاً به سرمنزلِ حقیقت و واقعیت برساند . واژه ”اتوپیا”  یک واژه لاتین است به‌معنای ”هیچ کجا” یا ”ناکجا آباد” یا ” نامکان”.

در زبانِ فارسی، واژه ”اوتوپیا” یا ”یوتوپیا”، توسط مترجمان  و روشنفکرانِ ایرانی، به‌صورت‌های متفاوت و متنوعی استفاده  شده است  که اینجا به چند نمونه از این ”برگردان ها” اشاره می شود.

ترجمه یا برگردان های اوتوپیا : فاقدِ جا، ناکجاآباد، کام‌شهر، آرام‌شهر، بی‌نام‌شهر، نامکان، شهر لامکان، خیال‌آباد، خرم‌آباد، مدینه فاضله، خیال‌شهر، مدینه فاضله خیالی، و…                                    

آنچه مسلم است تمامِ این پسوندها و گاهی صفت‌های توصیفی،  ”فرم” و ”محتوا” را با هم می‌آمیزند و با ‌هم ترکیب و هماهنگ می‌کنند . در این نوشتار، شاید بتوان مخرجِ مشترکِ این نام‌گذاری‌های متنوع را با واژه ”آرمان‌شهر” نزدیک‌تر دانست.

 در حالِ حاضر، گویا واژه ”آرمان‌شهر” به زبان فارسی، توانسته است اکثرِ روشنفکرانِ ایرانی و فارسی زبانان  را متقاعد بکند که این واژه بهترین گزینه‌ی هم معنا و هم وزنِ ”اوتوپیا” باشد. بنابراین، در این نوشتار سعی می شود از همین واژه‌ی  ”آرمان‌شهر” استفاده شود.

واژه‌ی  پُلیس pòlis  یونانی، به‌معنای شهر و همچنان به‌معنای اداره و حفاظت شهر

واژه پُلیس، در یونان قدیم، نه فقط به‌معنای مردمِ شهر-دولت، بلکه همچنان به‌معنای ”یک الگوی ساختاریِ حکومتِ سیاسی اداری” به کار می‌رفته است.

شهر یونانی به معنای ایجادِ  یک فضای اجتماعی و انسانی است، جایی که ”امنیتِ جانی، مالی و معنوی” به‌عنوانِ پیش‌شرطِ یک‌زندگی اجتماعی و هم‌زیستیِ مدنی را برای شهروندانش امکان پذیر می‌سازد. (در حالِ حاضر، نام‌گذاری بر روی نهادهای انتظامی و امنیتیِ شهر، با استفاده از  واژه‌ی  سمبولیکِ ”پُلیس”، نشانه‌ی اصلی‌ترین و مهم‌ترین ستون  پایه‌ی  تضمینیِ ”امنیت” در راستای یک هم‌زیستیِ اجتماعی و مدنی است).

 در ساختارِ ” آرمان‌شهرِ”  افلاطون ، دو گزینه‌ی اصلیِ  ”شهر” و ”امنیت”، در هم تنیده شده‌اند و لازم و ملزوم یکدیگرند و به‌عنوانِ  یک‌بسترِ اجتماعیِ پویا و مدنی ، نقشِ تار و پود این شهر را بر عهده دارند و  و از هم ناگسستنی هستند.

آرمان‌شهرِ افلاطون

نگاهِ عدالت‌خواهانه و امنیت‌خواهانه و سالم‌زیستیِ  افلاطون، در دو کتابِ ”جمهوری” (در ده بخش یا ده کتاب) و ”قوانین ”، ریشه در نگاهِ عمیقِ  ”سالم زیستی جمعی” (comman mealth ) دارد که به گفته او، انگیزه و تلاشی است برای جمع آوریِ‌ دوباره و هدف‌مندسازیِ مجموعه‌ی تجربیات و مبارزاتِ  گذشتهِ فردی و اجتماعی و در نهایت، باز سازیِ یک مدلِ  عدالت‌خواهانه‌ی‌  انسانی، در تاریخِ کهنِ بشری.

ماریو وِجِتّی یکی از فیلسوفان و افلاطون‌شناسانِ برجسته ایتالیایی، مطالعاتِ دقیقی در رابطه با نگاهِ‌ افلاطون به ”آرمان‌شهر”،  انجام داده است. او می گوید که: ”شاید یک‌سوءتفاهم و یک‌بدفهمی، میان روشنفکران و فیلسوفان، در رابطه با ”آرمان‌شهرِ” افلاطون به وجود آمده باشد که می‌بایست روشن بگردد”.

 قسمتِ کوتاهی از سخنانِ کلیدیِ  ماریو وِجِتّی در این خصوص: ”افلاطون زمانی از مدلِ ” آرمان شهرِ” خویش سخن به میان می‌آورد، که خود را از قید و بنِد واقعیاتِ قدرتِ آتنِ آن روز، آزاد می‌سازد و آن سیستم را به‌طورِ ریشه‌ای، نقد می‌کند و به‌روشنی از دورانِ انحطاط تاریخی زمانِ خود سخن به‌ میان می آورد”. او اضافه می‌کند: ” افلاطون به‌وضوح می‌گوید که ما در یک‌مرحله از انحطاطِ تاریخیِ زمانِ خود قرار گرفته‌ایم که در چند مرحله مشخص بر جامعه ما تحمیل شده است”.

 تجزیه‌و‌تحلیلِ فرم‌های شهری و مراحلِ مختلفِ انحطاطِ‌ اجتماعی آن زمان، به افلاطون کمک می‌کند که مدلِ ”آرمان‌شهرِ” خود را بر اساسِ داده‌های به‌دست‌آمده از تجزیه‌وتحلیلِ های پی‌درپیِ این مراحل انحطاطی، باز سازی کند؛ بر مبنایِ  یک ساختار عملی و علمی نه رویایی.

پله و مرحله‌ی  انحطاط timocracy  شهر ”مالک سالاری”، مرحله‌ای که شهروندان مبارزه می‌کنند برای به دست آوردن قدرت؛

پله ومرحله‌ی انحطاطِ ”اولیگراشی” , oligarchy ، مرحله‌ای که شهروندان مبارزه می‌کنند برای ثروتمند شدن، نه برای شهرت و قدرت؛

پله و مرحله‌ی انحطاطِ democracy دمکراسی، مرحله‌ای که هر شهروند برای خواسته‌های خود مبارزه می‌کند. افلاطون می‌گوید این سیستم در مرحله اول بسیار دلپذیر است، اما روی به آنارشیسم دارد و از قوانین و ارزش‌های جهانی خالی است.

 آنارشیسم عاقبت به (تیرانی – tyranny ) سوق پیدا می‌کند؛

پله و مرحله‌ی انحطاطِ tyranny تیرانی، خودکامگی و ستم، مرحله‌ای که هر شهروند می‌خواهد به اندازه قدرتی که به دست آورده، حکمروایی کند تا اینکه به ”آقای شهر»  تبدیل شود و حکومت را به‌دست بگیرد و عاقبت، بخواهی نخواهی، به یک حاکمِ ظالمِ تمام‌عیار  تبدیل بگردد.

ماریو وِجِتّی،  این استاد دانشگاه پاویا، در رابطه با ”آرمان‌شهر”ِ افلاطون، چنین ادامه می‌دهد: ”بر خلافِ برداشتِ بسیاری از ما فیلسوف‌ها و متفکرین، که گویا ”آرمان‌شهر” افلاطون، پایه بر تخیل و رویا دارد!،  افلاطون ”آرمان‌شهر ” خود را، نه ”نقطه پایانی” رسیدن  به یک آرمان و ایده آل، بلکه ارائه‌ مدلِ ”آرمان شهر” خود را  ”نقطه آغازِ” ایجاد یک‌سیستمِ شهری و حکومتی واقع‌بینانه می‌پندارد”.

او در رابطه با نگاهِ واقعیت‌گرایانه افلاطون و ”آرمان‌شهر”، چنین می گوید:

 ”در یک‌اندیشه منحصر به فرد استثنایی، افلاطون بر این باور است  که  ”آرمان شهر” در گذشته‌ی جامعه انسانی، به واقعیت پیوسته است و فقط یک‌رویا نیست. افلاطون بر این باور است که دورانِ او، دوران انحطاط تمدن یونانی‌ست و ”آرمان‌شهر” می‌بایست دوباره بازسازی شود، بنابراین انسانِ متمدن، قبل از این انحطاط، یک‌مدل از ”آرمان‌شهر” را تجربه کرده است.”

بنابراین، افلاطون نخستین ستون پایه‌های شهرِ ایده‌آل یا همان ”آرمان‌شهرِ”  خود را براساسِ اندیشه، علم و حکمت، بحث و تفکر با دیگر اندیشمندان پایه ریزی می‌کند.

 افلاطون با باور به یک دولتِ اریستوکرات با تکیه بر علم و حکمت، به ”راهکارهای” علمی و عملی برای حلِ مسائل دولت و حکومت می‌پردازد. او معتقد است که طبقه حاکمِ در قدرت، می‌بایست به علم و دانش حقیقی واقف  باشد و در امورِ شهری از آن استفاده‌ی واقعیت‌گرایانه بکند .

گویا افلاطون، به این نگاه واقعیت‌بینانه رسیده بود که، ”فرایندِ علوم اجتماعی، در سیاست پنهان است، اما در شهر عریان است و به چشم دیده می شود”

افلاطون همچنان از چهار پیش‌شرطِ ازهم‌ناگسستنی، سخن به میان می‌آورد؛

 ۱-عدالت یا همان به‌رسمیت شماردنِ حقوق برابر،

۲-حکمت یا همان علومِ فلسفی،

۳-شجاعت یا همان ازخودگذشتگی، به نفع خانواده و جامعه،

۴- خویشتن‌داری یا همان اعتدالِ انسانی.

افلاطون انسان را  به عنوانِ شهروند در مرکز تمدنِ شهری قرار می‌دهد تا جایی که شهر را به انسانی شبیه می‌کند که اسمش را به اندازه یک ”شهر بزرگ” نوشته باشند.

این جمله‌ی معروف افلاطون است که می‌گوید: شهر یعنی ” انسانی که اسمش را بزرگ می نویسند”

از” آرمان شهر” فلاطون تا ”آرمان شهرِ”  اسپارتاکوس

 سال ۷۲ پیش از میلاد، جنوبِ ایتالیا، شاهدِ بزرگ‌ترین قیامِ مبارزاتی و انقلابی جنبش‌های ضدِ برده‌داری، (بدون درنظر گرفتنِ نژاد، قومِ بردگان) با قدرت عظیم رُم بود  که به شکستِ جنبشِ عدالت خواهانه اسپارتاکوس ‌انجامید. در این قیام  این ” گلادیاتور” رومی از اصل و نسب تراسی ، با یک‌نبردِ سختِ نفس‌گیر با  قدرت مرکزی رُم، روبه‌رو می‌شود. او خواستارِ آزادی بردگان بود. اسپارتاکوس، گلادیاتورِ بزرگی که قوانینِ شهروندی را مختصِ فقط شهروندانِ رُمی نمی‌دانست و درنهایت بر آن شد که بردگان، به حق و حقوق شهروندی برسند و همچون شهروندانِ رُمی از حق و حقوق و تکالیفِ شهروندی برخوردار گردند.

این آخرین قیامِ او بود که در جنوبِ ایتالیا به وقوع پیوست و به پایان رسید.  هرچند اسپارتاکوس در آن نبرد شکست خورد و نتوانست به رفتارِ ناعادلانه‌ی برده‌داری رُمیان پایان  دهد، اما مسلماً بعد از این قیام، توانست رفتارِ حکومت های بعدی و حتی برخوردِ قدرت مرکزی رُم با برده‌داری را  تحت تاثیر آن قیامِ تاریخی قرار دهد.

برای ما ایرانیان جالب است که بدانیم، ریشه نگاهِ ضدبرده داریِ جنبش اسپارتاکوسی، نگاهِ مستقیم  به ”میترا”، خدای  هندو ایرانی زمان زرتشت است.  در یک‌اثرِ بی‌نطیرِ نقاشیِ گچی، در دلِ یکی از قدیمی‌ترین و پراهمیت‌ترین غارهای کهن و  مقدسِ باقی مانده، (غارِ ویرجیل‌یو) ”میترا” با لباس ”پارسی” ، در مرکز این اثرِ هنری جلوه می‌کند. این اثر هنری، در جنوب ایتالیا و در نزدیکی شهرِ ناپل، همچنان پابرجاست و یکی از آثار ارزش‌مندِ جنبش عدالت‌خوانه ”اسپارتاکوسی” است که همچنان در معرض تماشای جهانگردان قرار دارد. این بنا و این اثرِ هنری، همچنان ”باورمندان” و بازدیدکنندگانِ بسیاری دارد و نقطه عطفِ جنبشِ مبارزاتیِ آزادیِ بردگان، برای رسیدن به حق‌وحقوقِ شهروندی، در تاریخ دروان برده‌داری رُم در ایتالیا است.

در این تصویر میترا، ”خدای نور” در مرکزِ این اثرِ هنری قرار دارد با لباسی به سبک پارسی. داخلِ غارِ ”ویرجیل‌یو”، حفر شده در تپهِ ”پوزی‌لیپو” در حومه شهر ناپل – ایتالیا

از” آرمان‌شهر اسپارتاکوس” تا ”آرمان‌شهر”  فارابی

نگاه و فلسفه آرمانی فارابی (۸۷۳-۹۵۰ میلادی ) در کتابِ اندیشه‌های اهل مدینه فاضله یک ترکیب نگاهِ فلسفیِ افلاطونی و ارسطویی است که رنگ اسلامی به خود گرفته است.

 فارابی ”آرمان‌شهر” را به بدنِ انسان تشبيه می‌کند و آن را از همان جملهِ معروفِ افلاطون فرا گرفته است (شهر یعنی ” انسانی که اسمش را بزرگ می نویسند”). وی در آثاری که مربوط به سياست است، به تشريح انواع مدينه ها( شهرها) می‌پردازد. او  شهرِ ایده‌آل (آرمان‌شهر) را ”مدينه فاضله” می‌نامد.

 با نگاهِ فارابی “مدينه فاضله”  شبيه به بدنی  کامل و سالم است، و تک‌تکِ اعضای ارگانیک آن در خدمتِ حفظِ حيات کاملِ بدن. تمام اعضای این بدن می‌بایست با مرکزِ تصمیم گیریِ‌ بدن، هماهنگ بوده و از آن پیروی کنند.

فارابی بر این عقیده است که اگر اهل فضل و دانش  بتوانند بر مردم حکومت کنند، و شاهان و دولت های کم دانش و بی‌کفايت جای خود را به نخبگانِ جامعه بدهند ، به ”مدينه‌ی فاضله” خواهیم رسید.

از” آرمان شهر” فارابی تا ”اوتوپیا” ( آرمان‌شهر)  رنسانس

کشفِ دوباره‌ی قسمتِ عظیمی از تحقیقاتِ تئوری‌فلسفی و سیاست، به زبانِ لاتین و یونانیِ فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو، در دوران رنسانس، خونِ تازه‌ای بود در بدنِ ”تاریخِ به خواب رفته” و تحریکی به‌جا، برای دوباره اندیشیدن و  بازخوانیِ ساخت‌وسازِ یک‌دولتِ ایده‌آل که بتواند پشتیبانیِ دانشمندان و فیلسوفانِ زمانِ خود را همراه داشته باشد، با هدفِ بنا کردن شهرِ ایده‌آل، یا همان ”آرمان‌شهر”، جایی که هماهنگی و هارمونی،  میانِ اقتصاد، سیاست، مذهب، جامعه و فرهنگ و هنر ممکن باشد، تا زندگی در جامعه انسانی، گزافه‌گویی و زیاد‌ه‌خواهی نباشد.

این بازخوانی تئوریکِ ”پایدار”، به‌عنوان یک‌سرمایه و منبعِ انسانی، باعث گردید که نگاهِ معماران و شهر سازان در تشکیل و اداره حکومت، جایی پیدا کند و معماران و شهرسازانِ به‌نام بتوانند ”ایده”های خود را در جلساتِ رسمیِ حکومت‌های سرِکارآمده، ارائه دهند تا کارآمدی این ”ایده”ها را مورد بررسیِ واقع بینانه قرار دهند.

کارآییِ یک‌حکومتِ سیاسی اما متکی بر ”هنر معماری و شهرسازی”، می‌توانست به‌عنوان اهرمی، همکاریِ بینِ یک‌حکومتِ پراگماتیکِ سیاسی و طراحی‌های پیشنهاد شده‌ی دقیق و علمیِ معماری و شهرسازی، در بستر ”پرسپکتیو”های تصویریِ دقیق و حساب‌شده و علمی را رقم بزند و  کارآمدی آن را تضمین کند.

در سال ۱۴۲۱ میلادی، اولین پیشنهاد از طرف” فیلیپو برونِلِسکی” Filippo Brunelleschi و سپس از طرفِ ”لِئون باتیستا آلبرتی” Leon Battista Alberti در تابلوهای تصویری ارائه گردیدند که با خط‌های دقیق هندسی، در تلاش بودند که فضای یک”آرمان شهر” یا شهر ”ایده‌آل” را  به حکومتِ سیاسی آن زمان و آیندگان، ارائه دهند و آن را به‌عنوانِ ”راهکار” واقع‌بینانه به جامعه سیاسیِ بسته آن زمان، با توجیهاتِ ”پرسپکتیویِ هندسی ریاضی و علمی”، تحمیل کنند.

تحقیقات و مطالعاتِ بسیار دقیق، در سال‌های دههِ هفتاد میلادی، درباره تصاویر ”پرسپکتیوی”، تاریخی و بی‌نظیر ارائه شده‌ی دوره رنسانس، به‌خوبی نشان می‌دهد که فضای متصور شده در این پرسپکتیوهای ارزش‌مند تاریخی و بی‌همتا، سعی در سازماندهی فضای شهری دارد با در نظر گرفتنِ  اصلِ رابطه‌ی ”انسان و جهان” و همچنین رابطه‌ی ”برابری و تناسب انسانی” به‌عنوانِ مقیاسِ اندازه‌گیری بینِ انسان (مخلوق = میکروکزم) و معمارِ ارشدِ آفرینش (خالق = ماکروکزم).

اگر در پرتوِ نگاه رنسانس که انسان را اشرفِ مخلوقات می‌شناسد، بنگریم و نگاهِ خود را عمیق کنیم، درمی‌یابیم که نگاهِ رنسانسیِ اروپایی، بدون‌ِشک، انسانِ روی زمین را به‌عنوانِ یک ”میکروکزم” (مخلوق)، نماینده فعالِ ”ماکروکزم” (خالق) می‌شناسد، اما به مسئله حق‌وحقوقِ محیط زیست و حیوانات همچنان بی‌تفاوت است.

در همین راستا، ”اوتوپی” و یا ”آرمان‌شهر” از طرفِ روشنفکرِ انگلیسی “توماس مور ” انگلیسی (۱۴۷۸-۱۵۳۵ میلادی ) وزیرِ هانری هشتم کشورِ انگلستان، ارائه و مطرح شد. توماس مور از یک‌مکانِ نامشخص و یک‌شهر خیالی و رویایی صحبت به میان آورده که فقط در  دنیایِ تصور و خیال شکل و محتوا می‌گیرد . او معتقد بود که انسان هرگز نمی‌تواند این شهر را درعمل به سرمنزلِ حقیقت و واقعیت برساند.

از ”اوتوپیای” ( آرمان‌شهر)  رنسانس تا قوانینِ تدوین شده‌ی شهروندیِ امروز

حق‌وحقوقِ معناییِ ”شهروندیِ” دورهِ رنسانس، همچون معنای کهن و تاریخی‌اش، گویا با معنای رویاییِ ”آرمان‌شهرِ” دوره‌ی رنسانس گره‌ای ناگسستنی خورده بود تا اینکه در قرن هفدهم، یک انقلابِ عظیمِ اجتماعی به حقیقت پیوست، و تحولی ریشه‌ای و معنایی، در حق‌وحقوق، ”شهروندی” را تا سر حدِ واقعیاتِ عینی انسانی، ارتقاء داد.

 واژه سیاسی ”شهروند” برای اولین بار در سال‌های ۱۷۹۶ تا ۱۷۹۹ توسطِ ”کلوپِ جاکوبینی‌ها” بازخوانی می‌شود – دوران با شکوهِ انقلاب فرانسه در سال۱۷۸۹، ”شهروند” لقبِ همه فرانسوی‌ها می‌شود بدون در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی (فقر یا ثروت‌شان).

حقوق شهروندی (Citizenship Rights ) گفتمانی‌ست نوین که برای اولین بار در منشور حقوق بشر و شهروندی فرانسه که در سال ۱۷۸۹ (The Declaration of the Rights of Man and of the Citizen, France ) مطرح گردید . حق‌وحقوقِ  شهروندی، آن بخش از حق و حقوقِ بشر است که حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شهروندان را از حیث عضویتِ سیاسی‌شان به شهر، مورد شناسایی و محافظت قرار می‌دهد. در نگاه و اندیشه ژان ژاک روسو فیلسوف سویسی، ”شهروند” citoyen انسانی است با ”حقوق” و ”تکالیف” مشخصِ مدنی. در دوران صنعتی، واژه ”شهروند” دوباره دستخوشِ برداشت‌های متفاوتی می‌گردد. منشور حقوق بشر با ۳۰ ماده در ده دسامبر  سال ۱۹۴۸ در سازمان ملل تصویب می‌شود. با منشورِ حقوقِ بشر، قانونِ اساسی کشورهای متمدن با این حقوق بشر هماهنگ می‌شوند و این منشور را به‌رسمیت می‌شناسند.

 قوای مجریه و  قضاییه  این قوانین را  به شهرداری ها ابلاغ می‌کنند و مردمِ شهر به حق‌وحقوقِ ذاتی و جوهری خود هر چه بیشتر پی‌می‌برند و در جامعه‌ی مدنی از این حقوق برای بهتر زیستن، هر روز بیشتر و بیشتر استفاده می‌کنند. نهادهای حقوق بشری غیرانتفاعی به‌صورتِ چشمگیری گسترش پیدا کرده و مستقل از دولت و حکومت وقت، از حقوق شهروندان دفاع می‌کنند و ”شهروندی” با گذشتِ تاریخ و زمان معنای حقیقی خود را درمی‌یابد.

حق و حقوقِ شهروندی، فقط مختصِ انسان‌های شهر نیست

بااینکه در اکثر شهرهای پیشرفته امروزیِ غربی، شهروندان از حق‌وحقوق و تکالیفِ شهروندی برخوردارند و قوانین حقوق‌مدار و تکلیف‌مدارِ شهروندی به اجرا گذاشته می‌شود اما، شوربختانه هنوز در اکثر این شهرها، حق‌وحقوقِ دگر اعضای حقیقی شهر، همانندِ حیوانات، فضای سبز،  محیط زیست و ساختمان‌ها، همچنان پایمال می‌شود.

چنانکه می‌دانیم، در زبانِ فارسی، پسوندِ ”آوند” و شکل دیگرش «وند» معنی دارندگی و نیز معنی نسبت را می‌رسانند و ”شهروند” (شهر+وند) یعنی ”عضوِ شهر” یا ”دارنده شهر” اما، یک سئوال اساسی این است که آیا فقط انسان‌ها ”شهروند” هستند و  شهر و حقوقِ شهروندی، فقط مختصِ انسان است؟  

یک‌برداشتِ ”ناپایدارِ” کم‌وبیش جهانی، فقط انسان‌ها را برخوردارِ از حق‌وحقوقِ شهروندی می‌داند و می‌شناسد. این برداشتِ تبعیض آمیزِ ”ناپایدار” با تمدن و خردِ انسانی فاصله بسیاری دارد، چون به غیر از انسان‌ها، شهروندانِ دیگری به‌عنوان اعضای اصلی و حقیقی، در ”سلامت زیستیِ” شهر، سهیم هستند اما، انسانِ مدرن امروزی همچنان غافل و بیگانه از خردِ خویش، گویا هنوز به این باور نرسیده که می‌بایست حق‌وحقوق شهروندی آنها را به‌رسمیت بشناسد. 

با این نگاهِ تبعیض آمیزِ ”آگاهانه و یا ناآگاهانه”، در نهایت، حقوقِ دیگر شهروندانِ به حق، موردِ بی‌تفاوتی و بی‌توجهی و بی‌مهری و تخریب جوامعِ بشری قرار گرفته است. در نهایت این بی عدالتی، چه مستقیم و چه غیرِمستقیم، بر سلامتِ روانی و جسمیِ خودِ شهروندانِ انسانِ ساکنِ شهر  هم تأثیر می‌گذارد.

مشکلاتِ حمایت قانونی از معماری و بناهای تاریخی و معاصر

شاید مطرح کردن و در خواستِ به‌رسمیت شمردنِ حق‌وحقوقِ معماری و بناها، در نگاهِ اول، برای کسانی که از نخستین حقوقِ انسانی محروم هستند، یک‌نگاه غریب و ”ناپایدار” به‌شمار آید اما، با بازنگریِ ارزش‌های پایدارِ تئوریک و عملی هر بنا، شاید روزی پنجره‌ی عقلانیت  بر خردِ جمعی گشوده شود  و دورنمایی از ارزش‌های “آرمان‌شهر ” را بر ما آشکار سازد.

 راهکار خردمندانه آن است که با یک نگاهِ ”پایدار”، عضویتِ تمامیِ بازیگرانِ اصلیِ این هم‌زیستی در شهرهایمان را به‌عنوانِ ”پدیده‌های زنده” و ارگانیک، ”بازشناسی” کرده و با عدالت و خردِ جمعیِ متمدنانه به حق‌وحقوقِ تک‌تکِ آنها احترام بگذاریم و این حقوق را به‌رسمت بشناسیم.

”در علومِ معماری و شهرسازی توأم با یک‌نگاهِ ”پایدار” در عصرِ نوین، هر بنای تاریخی، بنای مسکونی و عمومی،  بناهای عصرِ نو، که با احترام به فرهنگِ معماری، مهندسی ،سازه‌ایی و هنری، طراحی و بنا گردیده، به‌عنوانِ عضوِ زنده و اصلی شهر، صاحبِ حقوقِ ”شهروندی” هستند. هر ساختمان و بنا، به‌عنوان ”مکان و فضای ثبتِ زندگیِ” روزمره انسانی و در نهایت ثبتِ مرورِ زندگی بشر، نقشِ به‌سزائی در تعلیم و تربیت و منظم‌کردنِ رفتار انسانی دارد. فراموش نکنیم که در نگاه نخست و بدونِ اندیشه، آنچه از ساختمان و بنا به چشم می‌خورد، بدنه و جسمِ به‌ظاهر جامدِ بی‌روحِ ساختمان است اما، می‌بایست با نگاهی عمیق‌تر، به فضای خالی ساختمان‌ها توجه کنیم که ساختمان‌ها برای ایجاد این فضاهایِ خالیِ تعلیم و تربیتی بنا می‌شوند و سبکِ زندگی هر قوم و فرهنگ را در خود رقم می‌زنند. رنگ و بوی زندگیِ روزمره‌ی اداری و مسکونی در این فضا‌های خالی و نامرئی ، امکان پذیر می‌گردد. ساختمان‌ها می‌توانند به‌عنوانِ اماکن مسکونی و اداری، حرکات و عادات روزمره‌ی ما را تغییر  و تحول بدهند و با پیشرفتِ علم معماری و شهرسازی این رفتار را بهینه سازی کنند، ( آنچنان‌که،چه بخواهیم و چه نخواهیم، ساختمان‌ها این کار را انجام می‌دهند). هر ساختمان می‌تواند زبانِ بیان رفتاریِ  شهروندان هر شهر و دیار بگردد. بنابر این، حقِ امکانِ ادامه‌ی حیات و (به‌عنوانِ  یک‌شاهد)، حقِ بیان کردنِ نوع زندگی، از جمله حقوقِ ساختمانی‌ست که می‌بایست به‌رسمیت بشماریم. فراموش نکنیم که حتا اجسامِ جامد هم در علم فیزیک و شیمی، زنده محسوب می‌شوند و عمرِ هر جسمِ جامد بستکی به جنسِ جرمِ جوهری آن دارد. بنابر این ساختمان‌ها هم زندگی و طولِ عمر دارند و می‌بایست برای ادامه حیات‌شان، باز‌سازی شوند”.

قسمتی از شهر حلب قبل و بعد از جنگ خانمان‌سوزِ سوریه. این شهر حق‌وحقوقِ زیستن داشت و گنجینه‌ای بود از انسان‌ها، خاطره‌ها، ارزش‌های تاریخی ، فرهنگی، ادبی، شعر، هنر .

شهر وسیله نقلیه تاریخ است اما ایستا

”هر شهر و هر بنا و ساختمان، حق بیان و شهادت تاریخ را بر عهده دارد، هر ساختمان و بنای شهر، همانندِ کتابی است که می‌تواند بازخوانی شود و می‌تواند در تعلیم و تربیتِ جامعه‌ی مدنی نقشِ ”معلمِ رفتاری” را ایفا کند. بنابراین، شهر وسیله نقلیه تاریخ است، اما ایستا”.

”می توانیم با قبولِ حق‌وحقوقِ شهروندی و به‌رسمیت شمردنِ حقوق و تواناییِ تمامِ شهروندان و اعضای حقیقی شهر، به ابعادِ مختلفِ روان‌شناختی، فیزیکی، ارگانیک و کاربردی آن بپردازیم تا این ارتباطِ ارگانیکِ ناگسستنیِ ”نامرئی” را به ”کلامِ مرئی” تبدیل کرده و این ”نونگاه” درخورِ خردِ انسانِ قرن بیست و یکم را فرهنگ‌سازی کنیم و در نهایت، در پیِ ”راهِ پایدار” در مسیرِ و جهتِ ”آرمان شهر” در خورِ خردِ انسانی باشیم، هر چند دسترسی به آن کاری است بس دشوار و شاید غیرِ ممکن، اما فراموش نکنیم که هنرِ انسانی، چشم به ماوراء ممکن دارد و معنای هنر، یعنی همین فراممکن”.

 بازنگری ” آرمان‌شهر” اما، با نگاهی ”پایدار” و همراهِ ”خردِ انسانی”، حتا در حدِ نظری به‌عنوان تلاش برای دست‌یابی به یک”الگوی عملی”،  می‌تواند برای نسل‌های آینده و سلامت زمین، امیدبخش باشد.

انسان تنها موجودِ ”حقوق‌مدار و تکلیف‌مدار” این کرهِ خاکی

خیز و به از ”چرخ مداری” بکن       او نکند کار، تو کاری بکن    (نظامی گنجوی)

”انسان به‌عنوانِ شهروندِ آگاه و ”کنشگری بیش از غریضه ذاتی”، درمیان پدیده‌های زنده بر روی کره زمین، به‌جز حق‌وحقوقِ زیستن، دارای ”تکالیفی” هم هست: احترام به حقوق دیگران و حفاظت محیطِ زیست و کلِ حیات این کره خاکی، در یک روندِ ”پایدار” (۵).

در تصویرِ بالا، دو نگاهِ متفاوت، جایی که انسان در چرخه زندگی و حیات قرار گرفته و مثلِ تمامی جانداران، حق‌وحقوقِ  برابرِ زیستن دارد و هیچ برتری بر دگر صاحبان حیات ندارد. در جایی دگر همین انسان در مرکزِ دایره و چرخهِ حیات زیستی قرار گرفته و خودمحورانه، این چرخه حیات را تحتِ کنترل خود گرفته و بر دیگر صاحبانِ حیات، حکمرانی می‌کند و حق‌وحقوقِ خود را برتر از سایر موجودات زنده می‌داند. انسانی خودمحور و خودخواه و خودبزرگ‌بین.

”تمامِ پدیده‌های  زنده‌ی هوشمند، کارآمدی‌شان برحسبِ  مکانیزمِ شگفت انگیز ”جوهری و ذاتی‌شان” برنامه‌ریزی شده و  برحسبِ جوهرِ ذاتی عمل می‌کنند اما، این انسان، دارای توانایی ادراک و اراده است و هدف‌مند”.انسان برای رفتن به سوی ”آرمان‌شهر”،   ملزم به‌رسمیت شناختن ”تکالیف” خود هم هست و بدونِ برشمردنِ این تکالیف، قادر به رعایتِ حق‌وحقوق دیگر شهروندان این کره خاکی نیست. او نیازمند به تکرارِ یک‌ورزشِ مستمرِ روزانه ”خردِ انسانی ست”، تا او را از خودخواهی ها، قدرت طلبی ها، جنگ‌ها، برتری‌طلبی‌های ناپایدار و خودمحوری‌هایش، باز بدارد”

 طبقه‌بندیِ حق‌وحقوقِ شهروندی در یک‌شهرِ پایدار (به‌ترتیبِ پیدایش حیاتِ شهری)

الف – حق‌وحقوقِ زمینِ مادر، محیطِ زیست، بافت و بستر طبیعی و اقلیمیِ زیربنای شهری (شاملِ کوه‌ها ، دشت‌ها، دریاچه‌ها، رودها، شریان‌های آب‌های زیرزمینی، آب و خاک )

ب – حق‌وحقوقِ تمام موجوداتِ زنده‌ی متعلق به فضا و بسترِ شهری، از خودِ انسان که بستری را برای زیستن می‌گزیند؛

پ – حق‌وحقوقِ ادامه حیاتِ ساخته‌های دستِ بشری، فرهنگ و هنر و بناهای تاریخی عمومی و مسکونی، شهرها، و  به کلامی دیگر ،تمدنِ ساخته و پرداخته شده بشری، در یک‌بافتارِ  ارگانیکِ محیط‌زیستیِ (کانتکس)مشخصِ مکانی و زمانی  – physical and artistic and cultural context of the city ؛

ت – حق‌وحقوقِ فضای سبزِ محیط‌زیستی طبیعی (جنگل‌ها، پارک‌های طبیعی، درختان و گیاهان) و فضای سبزِ ساختِ بشری (باغ‌ها، پارک‌ها، کاشتنِ درختان و گیاهان) ؛

ث – حق‌وحقوقِ حیوانات اهلی، وحشی، پرندگان و حشرات متعلق به بسترِ طبیعی و اقلیمیِ شهری؛

ج – حق‌وحقوقِ بهره‌برداری از منابع طبیعی، نور خورشید، سایه ها، آب‌ها، بادها، باران، معادن، منابع طبیعی، فضای سبز و طبیعی و ساختِ دستِ بشریِ  در بسترِ شهری ؛

چ – حق‌وحقوقِ ”سالم زیستی” شهروندانِ متفاوت در نوع و جنسیت، در شهر.

”پایمال‌شهرِ” تهران

در دورانِ قبل از مشروطیت، ”مردم” اقصی نقاطِ کشور ، با کلمه ”رعیت” تعریف می‌شدند، به‌عبارت‌دیگر ، مردم، رعیتِ شاه و دولتِ شاهنشاهی و فرمانبردار او بودند. بعد از مشروطیت حتی پس از تصویب قانون مدنی ، افراد جامعه ایرانی از دیدگاه حقوقی ، ”تبعه” (۶) دولت ایران معرفی می‌شده‌اند. یعنی ایرانیان به‌عنوان ”تبعه” باید “پیرو و تابع” دولت شاهنشاهی باشند. در حالِ حاضر، این وضعیت همچنان باقی‌ست و به‌جای دولتِ شاهنشاهی، دولت اسلامیِ ولایت فقیه حکمروایی می‌کند و مردم همچنان به‌عنوان ”تابع” این حکومت استبدادی، از حق‌وحقوقِ شهروندی کامل برخوردار نیستند.

با یک‌کپی‌برداریِ ”ناپایدار” از تحولاتِ  تئوریکِ حقوقِ ”شهروندی” در  شهرهای پیشرفته جهانی،  در کشورِ ما نیز فقط به‌ظاهر از این واژه ”شهروند” استفاده می‌شود اما، درواقع مردمِ ایران حتا به اندازه ”تابع” هم حق‌وحقوقی ندارند و موقعیتِ اجتماعیِ آنها از ”رعیت” به  ”برده” تقلیل پیدا کرده است، به‌طوری که دولت جمهوری اسلامی صاحبِ جان و مال و حتا عقاید و مسائلِ خصوصی این ”بردگان” است و زندگیِ  آنها مستقیماً  تحتِ شعاعِ و کنترلِ ولایت فقیه است. سمبل‌های این ”برده‌داری” به‌جای نمادِ ”شهروند” بودن، در اماکن و فضای روزمره شهرهای ایران به‌آسانی و به‌خوبی جلوه  می‌کند. حتا نماهای اصلیِ شهرهای معاصر ایران، از این سمبل‌های جامعه ”برده‌داری”، مصون نیستند. ”مگاتصاویرِ حکمرانانِ مذهبی”، مگا تصاویرِ عزاداری‌ها، چراغانی‌های مذهبی، علم‌و کتل و پرچم‌های مذهبی، امامزاده‌های سیار، چادرهای مشکی، حجابِ اجباری زنان، سینه زنی‌ها، تعزیه‌ها، حتی صدای بلندِ اجباریِ قرآن‌خوانی، نشان از نمادِ شهرهای برده‌داریِ زیرِ سلطه دارند و چیزی که در این شهرها به چشم نمی‌خورد و نادیدنی است،  احترام به حق‌وحقوقِ اولیه انسانی‌ست، چه رسد به حق‌وحقوقِ  مدنی و شهری!

حسِ ”شهروندی” در  فضا و اماکنِ مختلفِ شهرِ تهران، حسِ غریب و ناشناخته است. در حقیقت اگر خوش‌بینانه به این موضوع بنگریم، نام‌گذاری ”تابع”، بهترین گزینه است برای نام‌گذاری مردم شهرِ تهران. بنابر این تعریفِ به‌ظاهر ارائه شده ”شهروند” و تهرانِ به‌ظاهر ”شهر”، در بی‌محتوایی بودن‌شان، با هم، همگون و همراهند. در تهرانِ دوران معاصر از حق‌وحقوقِ شهروندی بسیار سخن به‌میان آورده‌اند اما، جای حق‌وحقوقِ  شهروندان، معماری و شهرسازی، کماکان خالی‌ست. در  این شهر، هیچ عنصری در جای خودش قرار نگرفته است.

شهر، جعبه اسرارآمیز و گنجینه خاطره‌ها؛  تهران، شهرِ’تخریب و پایمال کردنِ خاطره‌ها

همچنان که گفته شده است شهر وسیله نقلیه تاریخ است اما ایستا. یکی از سرنشینانِ‌ اصلی این وسیله‌ی نقلیه‌ی تاریخ، گنجینه‌ خاطره‌های انسانی است. تخریب و یا پاک کردن و تغییرِ نام و هویت یک‌بنای قدیمی، یک‌فضای سبز، یک‌نما، یک‌ساختمان، یک‌خیابان، یک‌درخت (که در ذهن و خاطره بسیاری از شهروند ثبت شده) به حس و درک و خاطره شهروندان ضربه‌ی غیرقابل جبرانی وارد می‌کند. همچون گم‌شدن ناگهانی یکی از اعضای خانواده. خلاء و سانسور  به‌تمام معنا.

 طبق آخرین دستاوردهای علم روان‌شناختی، ردِپای این خاطره‌ها، چه خوب و چه بد، در ذهنِ انسان پاک‌نشدنی‌ست. این ”خلاء و سانسور” همچون نقطه کور و پرانتزِ بسته‌ای در خاطره و وجدانِ جمعی و تک‌تکِ اعضای شهر می‌ماند و بر حس و جان و ذهنِ فرد فردِ جامعه تاثیراتِ متفاوت و ناخوش‌آیندی ایجاد می‌کند.

از یاد نبریم که در شهرهای متمدن، تخریب و تغییر نام و هویت ساختمان‌ها و بناهای تاریخی و خیابان‌هاو مناطقِ شهری، از طریقِ نظرخواهیِ مستقیمِ شهروندان و از طریِق رفراندم و نمایندگان شورای شهر و شهردار منتخب، وزارتخانه های مربوطه، به همراهِ قوانینِ بسیار سخت و دقیق،  انجام می‌شود، مخصوصاً در مورد بناهای محیط‌زیستی و تاریخی.

متاسفانه در شهرِ تهران، نه فقط حق‌وحقوق اولیه شهر و شهروندی از طرفِ حاکمیت و شهرداریِ تهران رعایت نمی‌گردد، بلکه بسیارند کسانی که به عنوانِ  مردمانِ عادی یا متخصص و روشنفکر و گاه شخصیت‌های ملی و بین‌المللی، توجه بسنده‌ای به این ” حق‌وحقوق” نمی‌کنند. در برخی از موارد، این گونه افراد نه تنها از این ”حقوق” دفاع نمی‌کنند، بلکه با لغزش‌های ”ناپایدار” و غیرقابلِ‌تصور،  حق‌وحقوقِ  شهر و معماری و شهروندان را ”پایمال” می‌کنند.

”ساختمان پلاسکو”  شهروندی که  به دستِ‌حاکمان شهر به قتل رسید

ساختمان پلاسکو در دورانِ خود یک معماری مدرن بود و اتفاقا یکی از الگوهای خوبی بود که مدرنیته را تداعی می‌کرد. ساختمان پلاسکو در سال‌های گذشته مورد بازسازی‌های لازم قرار نگرفت، شاید کارهایی صورت گرفته باشد اما حتما کافی نبود و بهینه‌سازی این ساختمان به صورت علمی انجام نشد. این ساختمان می‌توانست در مقابل آتش‌سوزی مقاومت بسیار بالایی داشته باشد. معماری پلاسکو البته در آن زمان یک معماری متفاوت بود اما نمی‌توان از آن به‌عنوان یک‌اثر معماری نام برد که ارزش زیادی داشته باشد. در واقع ارزش‌های معنوی آن بیشتر بود که باید به همین دلیل آن را حفظ می‌کردند. با نابودی ساختمان پلاسکو یکی از شاهدانِ معماری شهر تهران در دهه‌ی چهل خورشیدی از بین رفت و این زنگ خطری برای دیگر ساختمان‌هایی‌ست که به هر شکلی مدرنیته قبل از انقلاب را نمایندگی می‌کنند. به‌یقین می‌توان گفت که می‌شد  این ”شهروندِ” قدیمی را به شکل‌های گوناگون ،مقاوم‌ و بازسازی کرد. باز می‌گردم به حق‌وحقوقِ ساختمان. هر ساختمان حق بقا دارد به‌این‌دلیل که شاهد معماری دوران خود است. در حافظه شهری، این ساختمان‌ها به‌عنوان یادگار می‌مانند و حذف آنها از شهر به هر شکلی می‌تواند موجب افسردگی شهری و گم شدن هویت آن شهر شود. فروریختن ساختمان پلاسکو، فرو ریختنِ خاطره‌های چند میلیونی بود، یک شکست روانی برای شهر تهران و شهروندانش. با نابودی پلاسکو یکی از شاهدان شهر تهران به قتل رسید و از دید من به‌عنوان یک شهرساز و معمار در واقع یک جنایت صورت گرفته شد؛ جنایتی در ذهن شهرسازی و تاریخ معماری؛ جنایتی علیه روح و روان شهروندان و این پایمال شهرِ تهران.

 اگرچه ما در این نوشته به جنبه‌های سیاسی این رویداد نپرداختیم، از زاویه‌ی معماری اهمیت این فاجعه بیش از جنبه‌های سیاسی آن است. جای خالی پلاسکو همواره به‌صورت یک‌زخم باقی‌ خواهد ماند.

 هر دولتی آمد، به‌جای رسیدن به این شهر ناقص‌الخلقه آن را بیشتر تخریب کرد و رفت. حال مانده است یک‌شهر بی‌هویت، بی‌شخصیت، یک قبرستانِ فردا، یک جان‌ستانِ روزمره، ، یک‌بمبِ ساعتی و در خاتمه یک‌قتلگاه دسته‌جمعی،  و  به‌واقع یک”پایمال شهر” به‌ اسمِ‌تهران.

راهکارها کدامند و چه باید کرد ؟

 راهکارها نه آسان هستند و نه زودرس اما، وجود دارند. به‌طور خلاصه، تنها ”راهکارِ پایدار”، یک”همگرایی پایدار بینِ علوم و انرژیِ مثبتِ انسانی” و هم‌زیستی و احترامِ متقابل به حق‌وحقوقِ ”دیگر شهروندانِ” هوش‌مند و زنده این کره خاکی‌ست (محیط زیست و حیوانات)، درغیرِ‌این‌صورت، تنها دستِ قدرت‌مندِ جوهریِ هوشمند و برترِ طبیعت، می تواند این انسانِ ”خودمحورِ ازخودبی‌خودشده” را سرجایش بنشاند. 

از ”آرمان‌شهرِ” افلاطون تا ”آرمان‌شهرِ” فارابی، حتی تا ”هفت شهر عشقِ” عطار که بگردیم، شاید در نهایت، ”آرمان‌شهر” آن “مکانی”ست که انسان صاحبِ خردِ انسانی و خردِ جمعیِ بگردد و در نهایت با ”دگر شهروندانِ” این ”زمینِ مادر”، همگرا شود و از ”خودگرایی” به ”همگرایی پایدار” سیر کند

*   معمار و شهرساز، دارای دکترای تحقیقات (ph.de) معماری اقلیمیِ پایدار در ایتالیا. مسعود اسماعیل‌لو با سابقه‌ی بیش از بیست سال تدریس در دانشگاه معماری شهر ونیز، هشت سال ریاست “انستیتو ملی بیوآرشیتکتور” (Instituo nazionale die Bioarchitettura) استان ونیز، ده سال ریاست هیئت علمی “گرین هاوس” ایتالیا را به عهده داشته است. مسعود اسماعیل‌لو عضو هیئت علمی پنج نفره شهرسازان در دولت مونته‌نگرو و مسئول و سرپرست شبکه سراسری دانشگاهی ایتالیا در کنگره بین‌المللی “شهر پایدار” ریمینی در ایتالیا و همچنین برنده نخست چند جایزه اروپایی “خانه‌های پایدار اروپایی” (SHE-Sustainable Housing in Europe)  بوده است.