adib
image_pdf

نویسنده: آرش جودکی ایزدی

نشریه آزادی اندیشه، شماره ۱، خرداد ۹۴، صفحه ۴۱۹ تا ۴۲۸

دیباچه

          نوشته­ی حاضر، در رفت‌و‌آمدش میان نویسنده و ویراستاران نشریه، پرسش‌هایی برانگیخت که انگیزه­ی نوشتن این دیباچه و دست­مایه­ی آن شدند. پیش­نهادهایی هم داشتند که چون ذوقی­اند، ذوق هم می‌تواند آن­ها را نپذیرد. پس از آن­ها که بگذریم، دشواری‌هایِ نخستین خوانندگان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد : بی­پاسخ گذاشتن پرسش‌هایی که به پندارشان متن می‌بایستی به آن­ها پاسخگو باشد؛ نیازِ خود متن به ترجمه شدن. که این مشکل آخر، مشکل نخست را هم در برمی‌گیرد، اگر به پیوند «ترجمه» و «خواندن»، آن­گونه که سپس‌تر از خلال تبارشناسی واژگان درخواهیم یافت، بیاندیشم.

          کوشش برای دریافت معنای هر متنی، و به­ویژه متن فلسفی، هم­زمان کوششی است، یا باید باشد، برای دریافت چراییِ شیوه­ی نگارش آن. اگر از آغاز بدانیم یا بپنداریم که می‌دانیم هر متنی چگونه باید نوشته شود، در پایان شاید باورمان به این دانایی استوارتر شود، اما بی­گمان بخشی از معنا را، که بایستی در جست‌وجویش می‌بودیم، از دست داده­ایم. و همراه آن، لذتِ خوانش را که لذت کشف است : آموختنِ زبانی ناآشنا در زبانِ آشنا. در این آموزش است که خواندن و ترجمه کردن به هم می‌گرایند. چند‌وچون این هم­گرایی را اما هربار متن تعین می‌کند، که به فراخور طبیعت‌اش می‌تواند دریافت را، همچون هدف خواندن و ترجمه­کردن، نیازمند آموختن‌های دیگری سازد. به­عنوان مثال وقتی می‌خوانیم : «آگاهی به خویشتن خود (خوداندریافت)، تصور ساده‌ی من است، و اگر تنها بدان راه همه‌ی بسیارگان در درون‌آخته، خودکار داده شده بود، آنگاه سهش درونی اندراندیشگی می‌بود»[1]، معنای جمله که با جمله‌های دیگر و در گستره­ی معنایی اثر پیوند دارد، بدون آموزش درازآهنگ فلسفی، تنها با دانستن اینکه واژه‌های خوداندریافت، درون‌آخته، خودکاری، سهش و اندراندیشگی ترجمه‌های Apperzeption، Subjekt، Selbstätigkeit، Anschauung و intellektuell هستند، هرگز فراهم نخواهد آمد.

          شوکی که ادیب سلطانی در ترجمه‌هایش به فارسی می‌دهد، رانشی دارد و گرانشی. پویش‌اش در بهره‌گیریِ بهینه از سرشتِ پیوندی فارسی چنان با ایستاییِ تن‌آسانی که روانی بیان را ملاک سنجش می‌گیرد ناسازگار است که  آمخت‌گاری­های زبانی ما را برمی‌آشوبد. اما همان شوک خواه­ناخواه تکانه‌­هایی در ذهن به جا می‌گذارد که کمینه فراآمدشان می‌باید آگاهی از ناچیزی زبان فلسفی‌مان باشد و بیشینه‌شان خواستِ فرآراستن آن. پس این نوشته نه می‌کوشد تا اهمیت ادیب سلطانی در تاریخ ترجمه را نشان دهد، چون آگاهی از این اهمیت خاستگاه آن است؛ و نه راهی می‌جوید تا به انتقادهایی که به زبان و نگارش او می‌شود پاسخ گوید، چون در بازنمایی خواستی که شیوهِ نگارش و زبان‌ او بر آن بنا شده، همراه آن می‌شود. که چیزی نیست جز دغدغه­ی گسترش توانایی اندیشش فارسی و اندیشیدن به فارسی. همخواند با این خواست، متن حاضر در رهیافتی همدستانه‌، با به­کارگیری واژگان او و پیش­نهاد واژه‌های نو و همچنین واژه‌سازی با توجه به اصطلاحات پیرامون یک واژه که در گنیجنه­ی ادب پارسی می‌یابیم ( نمونه «داوری» در متن)، خوانش‌اش را از اندیشه بنلادیِ رویکرد او به دست می‌دهد. و چون موسیقی‌آشنایی و موسیقی­دوستی او را می‌دانیم، ، پیرامون «خواندن» همچون درونمایه‌اش، با گوشه‌چشمی به فرم سونات، در چند موومان و نه همچون سوئیت با تونالیته‌ای همگن، گسترش می‌یابد.

          بی­گمان این شیوه تنها شیوه برای بزرگ داشتن کاری که ادیب سلطانی به فرجام رسانده نیست، اما به باور نگارنده، بزرگداشت‌هایی اصیل­اند که بیش از پاسخگویی به فراخوانی بیرونی، نیازی درونی را پژواک می‌دهند. نیاز به اینکه «شایدبود» (ممکن) تنها به دایره پدید‌‌آمدگان تصادفی فروکاسته نشود، بلکه همچون آنچه هستی‌پذیرفتگان را اندیشیدنی می‌کند، برشمرده شود. دیدار با «سنجش خرد ناب» و نوجویی‌های دلاورانه مترجمی که به گواهی ظاهری نامش می‌بایستی سنت‌گرایی پیشاپیش سرنوشت‌اش را رقم زده باشد، بیست و چند سال پیش، در میان قفسه­ی‌ کتاب‌هایی که نام‌هاشان با «ال» آغاز می‌شد و قرار نبود پایان بگیرند، نمایی از چنین شایدبودهایی را پیش چشم آورد. همدلیِ هنوز ناآموخته و ناآزموده آن روزگار برای به­زبان­آمدنِ امروزی بایستی راه دشوار آموزش و دانش را می‌پیمود.    

١.

با آغاز نخستین نشست‌های شورای تحریریه­ی نشریه­ی پیشِ رو، به­منظور همفکری در باب چگونگی راه‌اندازی و ترسیمِ چارچوبِ کارِ ارگانی که می‌باید قلب انجمنی ـ «انجمن آزادی اندیشه» ـ باشد که با توجه به اساسنامه‌اش، یاری رساندن به علوم انسانی و اجتماعی و بنیادهای آن‌ها و تقویتِ این علوم در ایران را یکی از هدف‌های اصلی خود می‌داند، این فکر هم پاگرفت که در هر شماره بخشی نیز به معرفی یکی از چهره‌هایی که در این راه کوشیده‌اند اختصاص یابد. نخستین نامی که مطرح شد و همگان بر سر آن توافق داشتند نام میرشمس الدین ادیب سلطانی، مترجمِ اندیشمندِ متن‌های بنیادین فلسفی بود، متن‌هایی که دشواری‌شان هر فلسفه‌آشنایی را پیشاپیش از خطر کردن در چنین کاری که او با توانایی و به­تنهایی به انجام رسانده، بازمی‌دارد. زبان‌دانی که نزد او دامنه‌ای گسترده‌تر از دانستن یک زبان خارجی می‌گیرد ـ  تسلط بی‌مانندش به چندین زبان زنده اروپایی که سنت فلسفی پویایی دارند و آشنایی‌اش با زبان‌های باستانی اروپایی و ایرانی ـ اگرچه آن شرط لازمی است که کسان بسیاری که امروز در ایران به کار ترجمه متن‌های فلسفی دست می‌زنند از به­جاآوردن‌اش ناتوان اند، به­تنهایی ناکافی ‌بود اگر «دید»ی که دانش است به کاری که می‌کند و از اینکه چرا می‌کند، آن دانسته‌ها و دانستی‌ها را همراهی نمی‌کرد.

نوشتن معرفی‌نامه‌ای آنگونه که معمول است اما در مورد ادیب سلطانی چندان ساده نیست. چون چیز زیادی از زندگی او نمی‌دانیم. و این ندانستن را می‌توان به فال نیک گرفت، چون به ناچار همه­ی دقت خود را تنها بر آنچه کرده و آنچه هست می‌گذاریم، یعنی : ترجمه و مترجم. و از این زاویه به او و کارش نگریستن، اگر آنچه از خلال و در رهگذر این شیوه از ترجمه جسته را پیش چشم بیاوریم، فروکاست اندیشه‌ورز به مترجم نخواهد بود. بگذریم از اینکه «مترجم خواندن» هرگز فروکاهنده جا و مقام هیچکس نیست به ویژه کسی که به ترجمه چنین جایگاهی بخشیده است. پس همسو با ادیب سلطانی، کمی بر سر همین واژه‌های «ترجمه» و «مترجم» و معادل‌های آن­ها در فرانسه و آلمانی درنگ کنیم. چون از رهگذر این درنگ، از «ترجمه» و «مترجم» به «خواندن» می‌رسیم و از آنجا ناگزیر به «نوشتن» و چگونگی و آهنگش.

٢.

مصدر فرانسوی traduire به معنای ترجمه کردن از traducere  لاتين می‌آيد که به­معنای گذر دادن چيزی از ميانِ چيزِ ديگر، رساندن چيزی از اين­سو و نهادنش در آن­سوست. مصدر آلمانی übersetzen  ترجمه­ی‌ همين مصدر لاتين است. ردَ «ترجمه» و «مترجم» و «ترجمان» را که عادت داریم عربی‌شان بدانیم اگر بگیریم، نشان‌شان را در بسياری از زبان­های اروپايي پيدا می‌کنيم: δραγούμανος در يونانیِ سده‌های ميانه، dragomano در ايتاليايي، truchement و کمی آرکائيک‌ترdrogman در فرانسوی. از سوی دیگر در عبری و آرامی targûm به­معنای تفسير است، و targumân در پهلوی و عبری به معنای مترجم که در آرامی: turgemânâ، درهيتي:  tarkummija ، و در اوگاريتی: targumiânu می‌گفته‌اند. شاید که ريشه­ی همه­ی اين­ها برگردد به واژه‌ی آکادیِ taurgumannu که مشتق است از مصدر ragamu به معنای ناميدن، صدا کردن،appeler،to call ، verkünden. مصدرهای فرانسوی معادل verkünden آلمانی، یعنی: annoncer، prononcer، proclamer، promulguer می‌توانند معادل‌هايي برای ragamu باشند.

اکنون اگر تنها به ترجمه‌ نحستین معادلِ فرانسوی  ragamu ، يعنی appeler بسنده کنيم، مناسب‌ترين فعل در فارسی برای آن، فعلِ «خواندن» است، زيرا نه­تنها تمام گستره‌ی سمانتيکِ ragamu را می‌پوشاند، بلکه معنايي در آن نهفته است که بدون آن هيچ ترجمه‌ای ممکن نخواهد بود. هرچند که در کاربرد معمولی و کنونی‌اش، «خواندن» معادلِ lire باشد، اما هيچ چيز به ما اجازه نمی‌دهد که« نگاه کردن به نشانه‌های نوشتاری و درک کردن مفاهيم آن­ها؛ درک کردن معنای نوشته‌ها؛ مطالعه کردن»[2] را معنای اصلی و نخستينِ «خواندن» بشماريم. زيرا که معناهای ديگرِ «خواندن» نيز به همان اندازه کاربرد و رواج دارند، همچون[3]: ناميدن و يا صدا زدن کسی به نام (appeler)،  بيان کردن نوشته­ای با صدای بلند يا از بر خواندنش (réciter)، کلامی را با صوتِ آهنگين ادا کردن (chanter)، آموختن و تحصيل کردن (étudier)، يادگرفتن و آموختن (apprendre)، دريافتن (percevoir)، چيزی را پيش از وقوعش خواندن (prévoir)، هم‌آهنگ بودن و تناسب داشتن (s’accorder)، سنجيدن (considérer)، تشبيه کردن (comparer)، نقل کردن (raconter). با اينکه همه‌ اين فعل‌ها رابطه‌ای دور و نزديک با ترجمه کردن می‌توانند داشته باشند، و باز اگر ترجمه به معنی چيزی را از سويي به سوی ديگر رساندن باشد، «خواندن» در خود هنوز معناي دیگری هم دارد که بدون آن، ، هيچ چيز را نمی‌توان از هيچ سويي به هيچ سو رساند : دعوت کردن (inviter). هايدگر برای اينکه در heissen (ناميدن)، einladen (دعوت کردن) بشنود، دليل می‌آورد که  در سانسکريت[4] «ناميدن» اين معنا را هم می‌رسانده است. اما در اين مورد ویژه در فارسی، گوشی هایدگری نباید داشت، چون معناهایِ به حضور طلبيدن(convoquer)، احضار کردن(évoque)، ياری جستن(invoquer)، همگی در «خواندن» موجوداند.

نگاهی ساده به فرهنگ‌هایِ لغت ما را با خود به جايي در درون خودِ زبان برد، جايی که واژه‌ خودی از واژه‌ی بيگانه آنچنان بازنشناختنی می‌شود که انگار هياهویِ زبان‌های ديگر در دهانِ زبانِ خودی، از خودیِ زبان جايگاهی برای ديگر زبان‌ها می‌سازد : جايگاهی مهمان‌نواز که از مهمان‌نوازی نمودی ناب به­دست می‌دهد، چون که مهمان و ميزبان پيوسته جاهايشان را جابه‌جا می‌کنند. و مترجم جویای چنین جای و جایگاهی است تا زبانِ خودی را بیگانه کند و زبان بيگانه را، خودی. در اين جايگاه بايد بی‌پروايي کرد و بی‌پروا بود. و ادیب سلطانی این بی‌پروایی را دارد.

٣.

برای هر کس که ترجمه‌ای از ادیب سلطانی را برای نخستین بار به دست گرفته باشد، خیلی زود شگفتی از اینکه ترجمه کتاب را پیشکشی می‌یابد به فیلسوفان بزرگ از باستان تا امروز ـ انگار که باشنده­اند هنوز و همراه مترجم که در این به نام خواندن، به نشانگری احضار کردن، از آنان یاری می‌جوید ـ، جای خود را به شگفتی بزرگتری می‌سپارد که پیش از خواندن متن، سبک و شیوه نگارش نخستین سطرهای پیش­گفتارها در او برمی‌انگیزد، پیش­گفتارهایی که ادیب سلطانی برنهاده‌های فلسفی و منطقی خودش را در کنار راهنمایی‌ها و اطلاعاتی درباره متن و ترجمه‌های دیگر آن به زبان‌های دیگر در آن­ها گنجانده است. تنها در یکی از این پیش­گفتارها، در جستار «زبان و اندیشش» (6.6§ از پیشگفتار منطق ارسطو(ارگانون)، انتشارات نگاه، ١٣٧٨) «در برابر واکنش­های ابراز­شده در پیرامون زبان و شیوه‌ی نگارش [ترجمه‌ها] […]، مترجم برای نخستین بار یک آپولوگیا [= دفاعیه=ἀπολογία] پیش نهاده است […] [تا] ایستگاه و نگرگاه او دریافته شود و هماهنگی­ها و ناهماهنگی­های خوانندگان با روش او با آگاهی‌ی بیشتری انجام گیرند و ژرفِشِ بیشتری الفنجیده شود»[5].

این جستار کوتاه پنج پاره دارد که تنها در آخرین پاره، آن «دید» که گفتیم دانش است به کاری که می‌کند و از اینکه چرا می‌کند، به زبان می‌آید. در دوپاره نخست، ادیب سلطانی با تاکید بر اینکه «زبان در وهله نخست ابزار اندیشیدن است»[6] وکارکردش تنها برقراری ارتباط و همرسانِش دانسته‌ها نیست، این اندیشه را پیش می‌کشاند که زبان در دستکار ِاندیشه‌کاری که می‌داند «فلسفه و دانش با مفهوم­های عادی‌ی عقل سلیم پیش نمی‌روند»[7]، چنان می‌چرخد تا دلمشغولی رسایی ایده‌ها و پیوندشان با هم در چِم‌ورزی‌ (استدلال) را برآورده سازد نه رساندشان به دیگران را. باید پرسید، پرسشی که کمتر در پیشگفتارهای ادیب سلطانی چهره می‌کند، که آیا زبان را می‌توان «ابزارِ» اندیشیدن یا ابزار هرچیز دیگر پنداشت؟ چنین باوری نزد دانشمندی برجسته همچون محمد حیدری ملایری که نزدیکی‌های بسیاری با ادیب سلطانی در رهیافت و رویکرد به زبان و واژه‌سازی دارد تا آنچه، می‌توان اسپرانتو گونه‌ای بر پایه پهلوی یا فارسی باستان نامیدش، پیش می‌رود که ریشه در همین دریافت از زبان همچون ابزار دارد، انگار که می‌شود با بکارگیری مجموعه‌ای از شگردها و تکنیک‌ها در فراروند فراآورش همه چیز از آن بیرون کشید.

در سومین پاره ادیب سلطانی بر دو نکته بُنلادین دست می‌گذارد که بر پایه درستی‌شان اما نمی‌توان درباره راست و ناراست متضاد آن­ها تصمیم گرفت. نخست اینکه زیبایی زبانی یک متن پذرفتار ارزش اندیشگی آن نیست، بی آنکه از زیبایی یک متن حکم به کاواکی‌(تهی  بودن) آن بتوان داد. دوم آنکه آفریننده زبانی را گوش به فرمانی از آنچه شاید به اشتباه ذوق برخاسته از هوش همگانی‌اش می‌خوانیم، راهبری نمی‌کند تا ناگزیر از ساده نوشتن در سودای آسان دریافته شدن باشد، بلکه بر پایه آنچه به اندیشه‌اش واداشته، اگر پیچیده است، برای نمایش آن می‌تواند زبانی دشخوارخوان و دیرباب به کار بگیرد تا پیچیدگی دیدن و دریافتن آن پدیده را بازتاب دهد، بی آنکه این میان دشوارخوانی و دیریابی نشانگر ژرفی اندیشه باشند.

در پاره سوم موقعیت خودش را از خلال پرسشِ خواننده‌ای انگاری و تیزبین به نمایش می‌گذارد. مترجم هرچند که نتواند دشواری نوشته‌اش را به تمامی به پای دلمشغولی آفرینندگی اندیشه بنویسد، اما با این دلمشغولی بیگانه نیست. چون فرمودمان وفاداری به متن و دقت و سختی، یا به بیان خودش، فرسختیِ ترجمه با آن دلمشغولی آنچنان همخون و همتافته هست که اور از پایبندی به زیبایی و روانی نثر برهاند. از سوی دیگر، هرآینه دغدغه رساندن متن ترجمه به خوانندگان نبود هرگز کوشش برای ترجمه هم نمی‌بود. برآیند این دو رهیافت موقعیت ناهموار مترجم را می‌سازد، موقعیتی که در آن «آخشیجیِ[تضاد] گوهرینِ فرسختی در یک سوی، با برقراری ارتباط با انسان­های دیگر در دیگر سوی، در جای خود باز می‌ماند»[8].

ادیب سلطانی از پس این موقیعیت تضادآمیز تنها با آگاهی از و به آنچه می‌کند برمی‌آید. چون همانگونه که در پاره پایانی می‌نویسد : «با هر نوشته و با هر ترجمه، مترجم کوشیده است تا توانش­های گوهرین زبان فارسی برای آفرینش اندیشه‌ها و مینوها [ایده‌ها] و بازنمود و همرسانش آن­ها را بگستراند و هستانیده کند و بدینسان زبان فارسی را به کنش، توانگرتر سازد.»[9] آنچه تا کنون ادیب سلطانی به انجام رسانده، بیگمان راه‌هایی هستند که پیمایش آن­ها در بی‌پایانی‌اش بر توانگری فارسی خواهد افزود، اما پرسش، همانگونه که خود او هم می‌پرسد، همچنان این است که «آیا توانگری‌ی زبانی بی از [بدون] اندیشه‌ی توانا توانستنی است»[10]؟

٤.

          هر بوده‌ای وقتی که هست در هستن خود ادعایی دارد ودر ادعای خود  فرموده‌ای که هستی‌اش نمود آن است. از کانت که ادیب سلطانی به پارسی‌اش درآورده، آموخته‌ایم که پس از آنکه «بوده» برقرار شد و برجاهستی (وجود) گرفت، پرسش Quid juris ? را می‌باید پیش نهاد. به عبارت دیگر باید شایش(مشروعیت) آن همچون «بوده» و همچون «فرموده» را در نمودش بررسید که نشانگر تشخیص چیستی شایستگاری‌ای است که بر آن بنا شده است. از رهگذر این آزمایش، درست‌بناشدگی آن «بوده» ثابت و شایانی ادعای آن تایید می‌شود. «بوده» با هستن خود، دادخواهی ادعای خود را دارد و اینگونه «داوری می‌آورد» که از این «داوری آوردن»، داوری هم می‌افتد. داورگاهی باید تا داوری برخیزد. در این داورگاه برای داوری برخاستن، حرف حق و حقانیت پیش می‌آید که از برقراری یک سنجیدار (کریتر)  جدایی‌ناپذیر است، سنجیداری که اجازه می‌دهد درباره «بوده» و ادعایش داوری کنیم. پرسش حق و حقانیت به نوبه خود جدای‌ناپذیر است از تعیین و تحدید یک بنیان.

          اما بر چه بنیانی می‌توان کارهای ادیب سلطانی که می‌کوشد «راه­هایی را برای توانگری‌ی هرچه بیشتر زبان فارسی پیش نهد»[11] داوری کرد؟ چون «بنیانِ» از پیش پیکریافته از داوری و شایش‌بخشی به راه‌هایی که «آرزوی بودش‌یابی و شَوِش‌پذیری»[12] آنچه نیست را دارند، ناتوان خواهد بود. راه‌هایی اینگونه که سودای فراآورشِ گستره‌های نو را دارند، فراتر از هر بنیانِ از پیش شکل‌گرفته‌ای، به «بی‌بنیان» چشم دارند تا فارسی را که نه سابقه و نه سنت اندیشه‌ورزی دارد توانا سازند. از همین رو از نگرگاه هوش همگانی بی‌پایه و داوری‌ساز می‌نمایند. جست‌وجوهایی از این دست که ادیب سلطانی از کوشندگان خستگی‌ناپذیر آن­هاست، دیریاب­اند. ادیب سلطانی که فرجام‌آهنگش این نیست که «فلسفه‌نگاران در ایران به شیوه‌ی سنجش خرد ناب بنویسند و سخن بگویند»[13] ـ ما را به گشودن راه‌هایی نو و پیمودن آن­ها می‌خواند، باشد تا به­پاس چنین گشایش‌ها و پویش‌هایی «شایدبود» بودش بگیرد.  


[1]  ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ترجمه م.ش. ادیب سلطانی ، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم، ١٣۹۰، ص ١٣٢ (با نگه‌داشت شیوه خط ادیب سلطانی در اینجا و در گفتاوردهای دیگر). 

[2]  نگاه کنيد به سرواژه‌ی خواندن در فرهنگ بزرگ سخن.

[3]  معادلِ فرانسوی برای هريک از اين معانی، کلمه‌ی پيشنهادی  در پرانتز است.  

[4] Heidegger, Was heisst Denken, Tübingen, Max Niemeyer, 1954, S. 82.

[5]  پیشگفتار مترجم بر ویراست دوم ترجمه فارسی سنجش خرد ناب، یادشده، ص XIII.  

[6]  پیشگفتار مترجم بر : منطق ارسطو (ارگانون)، ترجمه م.ش. ادیب سلطانی (ویراست دوم)، تهران، انتشارات نگاه، ١٣۹۰، ص LI .

[7]  سنجش…، ص XXXIII.

[8]  منطق…، ص LII.

[9]  همان.، ص LIII.

[10]  سنجش…، ص XIV.

[11]  همان. ص XIV.

[12]  همان. ص VIII.

[13]  همان. صص XIII – XIV.